۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

تجربه های سماوی جالب


از پست قبلی تا این پست، چند تا تجربه ی جالب داشتم که بهترین اونها همین دو روز پیش اتفاق افتاد. البته این دو تا رو فقط می تونم براتون تعریف کنم چون بقیه ش یه جورایی دارای معانی باطنی و خصوصی بود که نباید با دیگران مطرح بشه...تجربه بیدار شدن از رویا هم به صورت مرتب و هر چند شب یکبار برام اتفاق می افته اما مشکلی که باهاش دارم اینه که نمی تونم جسم ستاره ای خودم رو با آزادی کامل به هر سمت که می خوام پرواز بدم. مثلا همین دیشب در حالیکه در رویا می دیدم که دارم تو یک دشت راه می رم هشیار شدم و فهمیدم که در سطح ستاره ای هستم. بعد شروع کردم به پرواز کردن...مشکلی نبود خیلی راحت از زمین بلند شدم و به پرواز در اومدم اما جهت حرکت زیاد دست من نبود...انگار تو کنترل جسم ستاره ای مشکل داشتم...
این دو تا تجربه که در ادامه تعریف می کنم، در یک شب اتفاق افتادند:

تجربه  اول

داشتم خواب میدیدم که با جمعی از دوستان داخل یک استخر و در حال شنا هستیم...من مرتب از استخر خارج می شدم و دوباره به اون وارد می شدم. در یکی از دفعاتی که از استخر خارج شدم...ناگهان صحنه تغییر پیدا کرد و خودم رو در آستانه یک بازار در شهری قدیمی پیدا کردم. دز همین لحظه هشیاری خودم رو بدست آوردم و از این به بعد ماجرا در هشیاری کامل انجام شد.

بازار پر بود از مردها و زنهایی که لباسهایی مثل لباس مصریان قدیم یا اعراب پوشیده بودند و در حال قدم زدن در کوچه های تنگ  اون شهر بودند. دست فروش ها در هر گوشه بساط کرده بودند و مردم دور اونها جمع شده بودند. من سعی می کردم با سرعت حرکت کنم چون می دونستم که برای مدت خیلی محدودی در "اینجا" خواهم بود و به زودی باید به جسم فیزیکی برگردم.

یه نکته  جالب اینکه یه آقایی داشت آینه می فروخت و من که قبلا هم یکبار خودم رو در آینه و در سطح شماوی دیده بودم کنجکاو شدم که برم و خودم رو در آینه ببینم. سریع به سمت اون دست فروش رفتم و خودم رو تو یکی از آینه هاش دیدم. عین خودم بود...مو نمی زد. این تجربه در حالیکه وارد یکی از ساختمانها شده بودم و همین طور بدون هدف وارد درهای تو در تو می شدم به آخر رسید و من در رختخوابم بیدار شدم.

تجربه دوم

بعد از پایان تجربه اول و بیدار شدن، دوباره خوابیدم چون هنوز صبح نشده بود. اما دوباره این شانس به من دست داد که در بدن سماوی و در همون جایی که خوابیده بودم به هشیاری دست پیدا کنم. ابن وضعیت، خیلی خیلی زیاد برای من اتفاق می افته. مثل هشیار شدن در زمان خواب دیدن. وقتی این اتفاق می افته باید خیلی آروم و بدون اینکه هیجان زده بشید سعی کنید از جسم فیزیکی جدا بشید. می تونید غلت بزنید یا سعی کنید سر پا بایستید. مهم اینه که در کمال تمرکز و بدون هیجان این کار رو انجام بدید. اینبار من سعی کردم همونطور که با جسم فیزیکی سرپا بلند می شم از جام بلند شم. موفقیت آمیز بود ولی مثل اکثر مواقع که هیچ جا رو نمی بینم، همه جا تاریک بود. معمولا عادت دارم که وقتی این وضعیت برام پیش میاد با دستام چشمهامو لمس کنم و ببینم که باز هستند یا نه. اما اینبار خیلی دستپاچه شدم و بدون آزمایش سعی کردم چشمهامو باز کنم، اما عوض اینکه چشمهای سماویمو باز کنم، چشم فیزیکیم نیمه باز شد و من تونستم فضای اتاق رو ببینم. برای اینکه فرصت از دست نره، سریع چشمهامو بستم و خوشبختانه به ادامه تجربه سماوی برگشتم. نمی دونم چی شد که ناگهان احساس کردم که یه چیزایی میبینم. انگار چشمهام باز شده بود یا اینکه از اول هم باز بود و من متوجه نبودم. برای امتحان، دستهام رو جلوی چشمهام گرفتم و تونستم اونها رو با جزئیات کامل مثل دنیای فیزیکی ببینم. این یکی از دفعاتی بود که می تونستم جسم ستاره ای خودم رو با چشمهای ستاره ای ببینم. این تجربه هم تموم شد و من به جسم فیزیکی برگشتم. مثل همیشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر