۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

تجربه سماوی جدید

دیشب بعد از اون شبی که مدام از جسمم خارج می شدم، تونستم از درون رویا بیدار شم. رویای کاملا شفافی بود و من سعی کردم بدون اینکه خیلی دچار هیجان بشم به پرسه زدن در بعد پنجم ادامه بدم. جالب بود، هر چی رو که دلم می خواست، برای خودم تولید می کردم، در لحظه. نمی گم که چی! البته خب، هیچکدومشون واقعی نبودن. همه ساخته ذهن و امیال پنهان من بودن.

همون طور که داشتم تو خیابونهای خلوت اون شهر غریب قدم می زدم، از مادر الهی درخواست کردم که منو به معبد عرفانی (The Gnostic Church) ببرده اما باز هعم نبرد که نبرد. هیچ اتفاق خاصی نیافتاد. من داخل همون شهر موندم.

اما در کل، تجربه گشت زدن تو اون شهر خلوت با اون ماشینها و اون آدمها که احتمالا قسمت اعظمشون ساخته ذهن ناخودآگاه خودم بود خیلی جالب بود. من حتی می تونستم متن ریزی رو که روی کتابی که تو دست یه آقاهه بود رو هم بخونم. خیلی شفاف بود، خیلی.

من به تمریناتم ادامه می دم.

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

تجربه سماوی جدید

دیشب دوباره از اون شبا بود. شبهایی که تا صبح خواب ندارم و مدام بین بعد فیزیکی و سماوی جابه جا می شم. دوباره هر بار که از جسمم خارج می شدم تلاش می کردم که به Gnostic Chrurch برم بازم بدون نتیجه. حدود شش هفت باری تلاش کردم. نشد.

دیگه دارم نا امید می شم.